Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فرارو»
2024-05-08@23:05:20 GMT

نگاهی به فیلم داستان ازدواج؛ زوال باشکوه یک عشق

تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۱۳۹۵۱۳

نگاهی به فیلم داستان ازدواج؛ زوال باشکوه یک عشق

فرارو- نامزدی در ۶ شاخه متفاوت جوایز گلدن گلوب "داستان ازدواج" را به موفق‌ترین فیلم هفتاد و هفتمین دوره این جوایز تبدیل کرده است. ساخته نوآ بامباک داستانی بی‌طرف از یک ازدواج و جداییاست؛ ازدواجی که مانند تمام زندگی‌های مشترک با چالش‌هایی رو به رو شده و حال سخت‌ترین دورانش را می‌گذراند.
"خطر لو رفتن داستان" ۱۰ سال از زندگی مشترک چارلی (با بازی آدام درایور) و نیکول (با بازی اسکارلت جوهانسون) می‌گذرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نیکول بازیگر لس‌آنجلسی طی سفری کوتاه به نیویورک آمده و با چارلی که کارگردان تئاتر است آشنا می‌شود. آنان عاشق هم شده و ازدواج می‌کنند وهمین باعث شده که تمام این سال‌ها نیکول در نیویورک ماندگار شود.
فیلم با صدا و توصیف این دو از هم آغاز می‌شود. هر دو هرآنچه را که راجع به هم دوست دارند با جزییات بیان می‌کنند. همین جا و قبل از تمام شدن گفته‌هایشان ماتصویر دو آدم عاشق با زندگی آرام و معمولی را داریم که در کنار پسرشان زندگی می‌کنند. کات! آن‌ها در مراحل جدایی هستند و حتی در راه برگشت به خانه نمی‌تواند کنار هم در مترو بنشینند.
نیکول در تمام این مدت بستر رشد چارلی را فراهم کرده، ستاره کار‌های او بوده و اعتباری برای همراهی و حتی ایده پردازی‌های این سال‌ها به دست نیاورده است. نیکول حس می‌کند که نه تنها به میزان همسرش در این زندگی رشد شخصیتی نداشته بلکه به غیر از فرزند هشت ساله‎شان "هنری" دیگر بستر مشترکی هم برایشان باقی نمانده است.     تنها خواسته‌ی او از چارلی آن است که مدتیدر لس آنجلس، شهری کهبه او هویت می‌دهد بمانند، اما چارلی هیچ وقت این خواسته را جدی نگرفته و تمام وقت و زمانش را بر روی شرکت تئاتری خود در نیویورک گذاشته است. نیکول که حس می‌کند در این زندگی هیچ وقت دیده و شنیده نشده حال فرصت دارد تا در لس آنجلس در سریالی نقش آفرینی کند و به شهرش برگردد. اینجا ابتدای راه جدایی آنهاست.
میانه‌گر یا واسطه (کسی که دو طرف را تشویق می‌کند که در صلح با هم گفتگو و مذاکره کنند و جدایی آرامی داشته باشند) در ابتدای فیلمبه آنان یادآوری می‌کند که لازم است همواره به یاد داشته باشند که این آدم کسی بوده که آن‌ها سال‌ها با او زندگی کرده و او را دوست داشته‌اند نه هیولایی که قرار است با طلاق از او آزادی را به دست آورند. قرار هم بر همین است. نیکول و چارلی توافق کرده‌اند که بسیاردوستانه از هم جدا شوند و با هم دوست بمانند. اما مرحله به مرحله از این تصمیم دور می‌شوند. چگونه؟
نیکول همواره از علاقه‌اش به بازگشت به لس‌آنجلس گفته، اما چارلی به گمان خودش تنها درباره‌ی آن «صحبت کرده‌اند» و هیچ‌گاه جدی نبوده است. او اهل نیویورک است و نمایش‌های گروهش را کارگردانی می‌کند. قرار است یکی از نمایش‌هایش به نام «الکترا» به برادوی برود. پس چه‌طور ممکن است که نقل مکان کنند؟ در مقابل او در میان صحبت‌هایش چندین بار می‌گوید که نظری درباره نقش نیکول ندارد، چون تلویزیون تماشا نمی‌کند همین هم بیشتر از قبل باور جدی نگرفتن و بی اهمیت بودن زمینه کاری نیکول را به او منتقل می‌کند.
به همین دلیل به طور کامل همراه با هِنری به لس آنجلس نقل مکان می‌کند، اما چارلی از این اتفاق باخبر نیست و به گمان خودش وقتی ضبط سریال به پایان برسد نیکول و هِنری به نیویورک برخواهند گشت و در نزدیکی هم زندگی خواهند کرد و نکته درام فیلم همین جاست.     چارلی ناگهان با دنیایی مواجه می‌شود که پیش از این نه تنها اطلاعی از آن نداشته بلکه وجود آن را پیش بینی هم نمی‌کند. زمانی که پاکت زرد رنگ درخواست طلاق را در دست داردمتوجه می‌شود همسر و فرزندش برای زندگی به آنطرف کشور مهاجرت کرده‌اند و آنچنان راهی برای مقابله هم باقی نمانده جز وارد شدن به جنگ و کشمکشی به نام طلاق.
اولین مرحله عوض شدن بازی جدایی آنان دخالت اطرافیان و دادن نصیحت‌هایی از زندگی شخصی خودشان است. "قرار است طلاق بگیری؟ من هم طلاق گرفتم. وکیل داری؟ حتما باید از وکیل استفاده کنی. اگر بخواد حضانت کامل بچه را بگیرد؟ اگر بخواهد تمام دارایی‌تان را بگیرد؟ " و کم کم این شک در وجود هر دو فرد ریشه می‌دهد که باید در این "جنگ" بهترین سلاح را داشته باشند که این روز‌ها نامش وکیل است.
تصویرسازی بامباک از دو شخصیت اصلی‌ش به گونه‌ای همچون اصغر فرهادی است. نمی‌توان گفت: در این میان چه کسی تقصیر دارد و چه کسی اشتباه می‌کند. در فضایی به دور از قضاوت هر دو شخصیت را می‌بینیم و به هر دو حق می‌دهیم و برای هر دو دلسوزی می‌کنیم. در جایی نه تنها همزادپنداری بلکه قدم به قدم حتی اشتباهاتشان را مرتکب می‌شویم. از تبدیل یک رابطه انسانی به رابطه صنعتی تا تبدیل زوجی عاشق به آدم‌هایی بی رحم.
چارلی به ظاهر هیچ اشتباهی انجام نداده است. او یه آدم ساکن نیویورک است و با تلاش خودش به نقطه قابل قبولی در زمینه کاریش رسیده است. همسر و فرزندش را دوست دارد و حتی نمی‌داند مشکل چیست و برای چه به این جا رسیده، اما در مقابل چارلی آنقدر خودخواهی دارد که حتی توقع دارد بعد از طلاق هم زن و فرزندش در همسایگی او باقی بمانند و هزینه‌ای برای این جدایی پرداخت نکند.  
در مقابل درست است که نیکول به شدید عمل کرده و با پسرشان به آن طرف کشور مهاجرت کرده است و یا حال به سراغ وکیل رفته و کار را برای چارلی سخت و سخت‌تر کرده است، اما با شنیدن روایت او از زندگی‌ای که زیر سایه چارلی داشته به او حق می‌دهیم که یک بار هم که شده و به هر قیمتی برای خودش زندگی کند.
تعداد فیلم‌ها و سریال‌های خانوادگی با تم مشکلات زوج‌ها بی‌نهایت است. اما فرق "داستان ازدواج" با باقی فیلم‌ها هم دوران خودش این است که این بار بحث وجود صرف مشکل و یا کم رنگ شدن عاطفه در ازدواج مطرح نیست، بلکه فیلم درباره نحوه، اثرات و تفاوت‌های جدایی‌های این دوره حرف می‌زند.
چارلی و نیکول مدت‌ها از هم جدا بودند، اما به کار کردن در کنار هم ادامه داده‌اند و همه دوستان و اطرافیان هم از این اتفاق خبر دارند. همه می‌دانند که نیکول قرار است برای بازی در قسمت اول سریال جدیدی به لس آنجلس برود و مدتی در آنجا باقی بماند. مدل طلاق و جدایی دوستانه‌ای که با ورود آدم‌های جدید و اظهار نظر درباره شرایط و کشیده شدن کار به وکیل‌های خانواده به طلاقی دیگر تبدیل می‌شود.   حرف‌ها و تاثیر اطرافیان در نگاه بامباک می‌تواند طلاق ساده را به مساله‌ای نه تنها پیچیده که به نوعی صنعتی تبدیل کند. تمام مراحل کاغذی، قانون‌های لزوم داشتن وکیل، پروسه دادگاه و ورود وکیل با دستمزد‌های بالا که می‌تواند تصویر زوج‌ها را تماما در نگاه یکدیگر از بین ببرد و زندگی‌شان را موشکافی و تکه تکه کند. می‌تواند خشم‌های نهفته در تمام این سال‌ها را یک شبه به اوج برساند و عشق را به نفرت تبدیل کنند.
حالا بازی برگشته است؛ با آمدن وکیل دیگر حتی دو طرف نباید به صورت مستقیم با هم در ارتباط باشند و جدایی آنقدر پیچیده‌تر می‌شود که یک خطا می‌تواند حضانت بچه رو به طور کامل از طرفین بگیرد.   نکته فیلم چیزی است که می‌تواند به راحتی این جنجال را تمام کند و حتی راه بازگشتی هم برایشان باقی بگذارد، اما چارلی نه هنوز به آن آگاه است و نه باور دارد که می‌تواند جلوی این اتفاق را بگیرد. او سعی دارد همچنان همه چیز را با صلح پیش ببرد، اما سیستم طلاق این امکان را به او نمی‌دهد و او را در مسیر رودخانه‌ای خروشان میندازد.
او می‌فهمدکه حتی نمی‌تواند شخصی را که همسرش برای وکالت قبلا با او دیدار داشته به عنوان وکیل انتخاب کند و در شرایطی که او به ۱۱ وکیل مختلف سر زده انتخاب او بسیار محدود است.   همین طور متوجه می‌شود که دادگاه از او انتظار دارد تا در لس آنجلس خانه‌ای داشته باشد. این نشان می‌دهد که برای وقت گذارندن با پسرش اشتیاق دارد، اما در مقابل داشتن آپارتمان در لس آنجلس ثابت می‌کند که آنان خانواده‌ای لس آنجلسی هستند و نه نیویورکی و همین برگشت چارلی به کارش را غیرممکن می‌کند.  
فیلم‌های بامباک عموما فیلم‌هایی شخصی هستند. او در سال ۲۰۰۵ برای فیلم «ماهی مرکب و نهنگ» نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی غیراقتباسی شد، فیلمی که برگرفته از خاطرات مربوط به طلاق پدر و مادرش بود.
بامباک گفته است: «من با این موضوع ارتباط واقعی داشتم. به غیر از این که والدینم از هم جدا شده‌اند خودم هم تجربه طلاق را داشته‌ام و زمانی از زندگی‌ام بوده که بسیاری از دوستانم هم در حال طلاق گرفتن بودند. من این را به عنوان فرصتی دیدم تا چیزی فراتر را بیابم. پس بسیار تحقیق کردم. با خیلی از دوستانم مصاحبه انجام دادم و بعد از آن را قاضی‌ها، وکیل‌ها و همچنین واسطه‌ها.»
در این میان حتی نقش والد برتر از چشمان او پنهان نمانده است. شاید این چیزی بوده که خود به عنوان فرزند طلاق تجربه کرده باشد. زمانی که هر دو والد به صورت غیر واقعی سعی می‌کنند محبت خود را به کودک تزریق کنند تا نشان دهند که والد بهتر و حتی مناسب‌تری برای فرزند خود هستند در صورتی که اولین اصل کودک شاد یعنی خواسته‌ش، نادیده گرفته می‌شود.‌
می‌توان گفت: او این بار با استفاده از این تحقیقات و تجربیات روایتی آن هم نه از یک طلاق بلکه از تمام طلاق‌های متفاوت و ممکن ساخته است. طلاق‌هایی که هر کدام می‌توانند اثرات متفاوت خودشان را داشته باشند. طلاق دوستانه، طلاق همراه با وکیل، اما به صورت توافقی، طلاق با حضور وکیل‌های پرخاشگر، طلاق مالی، طلاق بر سر حضانت و طلاق عاطفی.
یکی از صحنه‌های برتر فیلم صحنه رویارویی این زوج با هم است؛ بعد از وارد شدن به بازی پیچیده‌ای که خودشان هم نمی‌دانند چطور به این مرحله رسیده است. نیکول برای گفتگو به خانه چارلی می‌آید و صحبت آنان آنقدر اوج می‌گیرد که میبینیم دیگر اثری از آدم‌های ابتدایی فیلم که همدیگر را با عشق معرفی می‌کردند باقی نمانده است و این هماناثر پروسه طلاقی است که همه از ابتدای فیلم راجع به آن صحبت می‌کنند. این اتفاق نه تنها اثرات جدایی و تیکه تیکه شدن زندگی بلکه اثرات عاطفی‌ش را هم جوری وارد زندگی آنان کرده که حتی دیگر علاقه‌ای هم بین آنان نمانده است.
بازی آدام درایور و اسکارلت جوهانسون بسیار مورد تمجید واقع شده و عده‌ای از منتقدان حتی بازی جوهانسون رو بهترین بازی در کارنامه کاری ش دانسته‌اند. شاید یکی از دلایل این اتفاق آن باشد که بامباک حتی قبل از نوشتن فیلمنامه با این دو بازیگر قرارداد بسته و همین باعث شده که نقش‌های چارلی و نیکول تماما بر روی آنان بنشیند.
داستان ازدواج در هفتاد و هفتمین مراسم گلدن گلوب در شش رشته نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب شده است. بهترین فیلم درام، بهترین فیلم‌نامه، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین نقش مکمل زن و جایزه بهترین موسیقی. این فیلم در کنار «مردایرلندی» یکی از دو شانس اصلی نتفلیکس برای اسکار به شمار می‌آید که برای نخستین بار در تاریخ بیست‌ونهم آگوست ۲۰۱۹ در جشنواره‌ی فیلم ونیز به اکران درآمد و با استقبال شدید منتقدان روبه‌رو شد.

منبع: فرارو

کلیدواژه: سینما داستان ازدواج

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۱۳۹۵۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

۱۰ سریال جنگی دیدنی در مورد جنگ جهانی اول؛ از Women at War تا Parade’s End

جنگ جهانی اول – که با عنوان جنگ بزرگ (Great War) نیز شناخته می شود – در سال ۱۹۱۴ پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراطوری اتریش-مجارستان آغاز شد و تا سال ۱۹۱۸ ادامه داشت.

به گزارش روزیاتو، جنگ جهانی اول نیروهای قدرت مرکزی یا متحدین (اتریش- مجارستان، بلغارستان، آلمان و امپراطوری عثمانی) را در مقابل نیروهای متفقین (بریتانیا، کانادا، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، رومانی، روسیه و بعداً ایالات متحده) قرار داد.

به لطف پیشرفت در فناوری نظامی و تکیه بر جنگ خندقی و هوایی، جنگ جهانی اول دارای سطوح بسیار بالایی از خونریزی و تخریب زیرساخت ها بود. نیروهای متفقین در نهایت پیروز شدند، اما بیش از ۱۶ میلیون نفر تا زمان شروع آتش بس، در این نبرد خونبار جان خود را از دست دادند.

امروزه صدها فیلم برای هرکسی که می‌خواهد درباره ستیزه جویی ها و خشونت های بی‌معنای این جنگ بزرگ بیشتر بداند وجود دارد. با این حال، سریال های تلویزیونی همیشه گزینه بهتری برای کسانی هستند که می خواهند زمان بیشتری را با شخصیت های در این فضای هولناک بگذرانند.

چه داستان‌های تخیلی که از جنگ به عنوان پس‌زمینه استفاده می‌کنند یا داستان‌های واقعی در مورد سربازان، غیرنظامیان و رهبرانی که در روند این درگیری مشارکت داشتند، این سریال ها روی صفحه کوچک، اطلاعات، درام یا اکشن کافی برای رضایت هر جنگ‌دوستی را ارائه می‌دهند. بدین بهانه در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ مورد از بهترین سریال های جنگی در مورد جنگ جهانی اول آشنا کنیم.

۱۰- The Monocled Mutineer (1986)

بر اساس کتابی به همین نام از ویلیام آلیسون و جان فرلی، سریال The Monocled Mutineer شورش اتاپلس در سال ۱۹۱۷ را پوشش می دهد که در آن سربازان جوان در اتاپلس- یک انبار کلیدی و ایستگاه ترانزیت نیروی اعزامی بریتانیا در فرانسه – به دلیل آزارها و بی رحمی هایی که علیه شان صورت گرفته بود، در مقابل مافوق های خود دست به شورش زدند. این سریال در ابتدای پخش جنجال‌های زیادی به پا کرد و رسانه‌های راست‌گرای بریتانیایی تهیه‌کنندگان آن را به تعصب چپ‌گرایانه متهم کردند.

این سریال جنگی در چندین مورد اغراق می کند، اما این رویکرد به جای آسیب رساندن به سریال، کیفیت آن را افزایش می دهد. به عنوان مثال، گفته می شود که رهبر شورشیان سربازی به نام پرسی توپلیس (پل مک گان) است. او به اندازه قهرمانان نظامی خونسرد و شجاع است.

او عینک یک چشمی می پوشد و مانند اسکندر مقدونی صحبت می کند. او حتی موفق می‌شود فرار کند و از مجازاتی که همرزمانش در نهایت با آن مواجه می‌شوند، اجتناب می کند. با این حال، توپلیس واقعی هرگز در این شورش شرکت نداشت.

گزارش‌های تاریخی مختلف تأیید کرده‌اند که واحد نظامی توپلیس هنگام وقوع شورش اتاپلس در مسیر رفتن به هند بود. با این حال، در حالی که مطبوعات و دولت تاچر خشمگین بودند، همه به عالی بودن سریال The Monocled Mutineer اذعان داشتند. این سریال تاریخی نامزد ۹ جایزه بفتا شد و بیش از ۱۰ میلیون نفر آن را تماشا کردند.

۹- Women at War (2022)

میم‌های مربوط به جنگ که فمینیست‌ها را هدف قرار می‌دهند، همیشه به این نکته اشاره می‌کنند که زنان در طول دو جنگ جهانی زندگی نسبتاً راحت (یا دستکم راحت تری نسبت به مردان) داشتند، زیرا مجبور نبودند در سنگرها و خندق ها حضور داشته و بجنگند. اما سریال Women at War ثابت می کند که اینطور نبوده است.

این سریال فرانسوی-بلژیکی دارای چهار شخصیت اصلی است. یکی اگنس (ژولی دو بونا)، راهبه ای قوی و سردسته راهبه های صومعه ای است که به عنوان یک بیمارستان موقت عمل می کند. مارگریت (آدری فلورو)، یک روسپی فرانسوی؛ سوزان (کامیل لو)، یک پرستار طرفدار حق سقط جنین برای زنان و کارولین (سوفیا اسیدی) که کارخانه کامیون سازی شوهرش را مدیریت می کند، در حالی که شوهرش در میدان جنگ حضور دارد. این چهار زن با چالش های مختلف مرتبط با مردسالاری روبرو هستند و مسیر زندگی آن ها اغلب با هم درگیر می شود.

طرفداران داستان های جنگی با حضور زنان در نقش های اصلی، از سریال زنان در جنگ لذت خواهند برد، زیرا شخصیت های اصلی بسیار متعهد هستند در حالی که سعی می کنند بر مشکلات خود فائق آیند.

برای سوزان، شهروندان زخمی تنها نگرانی او نیستند. یک کارآگاه پاریسی نیز در داستان است که مصمم است او را بکشد، از این رو داستان او شبیه یک شخصیت فراری روایت می شود. از طریق شخصیت او، بحث طرفداری از حق سقط جنین و حق زندگی نیز مورد بحث قرار می گیرد.

داستان مارگریت، از سوی دیگر، پیچیدگی های روابط کارفرما و کارمند را برجسته می کند. با پیشرفت داستان مشخص می شود که او با صاحب یک روسپی خانه درگیری دارد و همه چیز اغلب از کنترل خارج می شود.

مادر اگنس نیز مشکلات بزرگتری دارد، زیرا باید راهی برای خلاص شدن از شر کشیشی که از کارآموزان جوان سوء استفاده جنسی می کند، بیابد. علاوه بر این، او پس از دلبستگی به یکی از بیمارانش، خود را دچار تعارض می‌ بیند، با این حال او عهد تجرد به عنوان یک راهبه را پذیرفته است.

سپس به کارولین می رسیم که برادر شوهرش فکر می کند یک زن نباید مسئول یک کارخانه خودروسازی باشد، بنابراین برای کنترل این کارخانه با او درگیر می شود. طرفداران اکشن نگران نباشند زیرا این سریال فقط یک درام خالص نیست. چند سکانس نبرد احساسی در سریال وجود دارد، به ویژه یکی که در آن آلمانی ها از گاز علیه سربازان فرانسوی استفاده می کنند. اثرات این حمله شیمیایی آنقدر بد است که پزشکان در مورد راه های درمان آسیب دیدگان هیچ گزینه و ایده ای ندارند.

۸- Gallipoli (2015)

طرز فکر جوانان در اوایل قرن بیستم ممکن است نسل کنونی را که آرامش و امنیت را ترجیح می دهند، گیج کند. در آن زمان، نوجوانان آرزوی جنگیدن برای کشورشان را داشتند، بنابراین با رضایت و شادی در ارتش ثبت نام می کردند. شخصیت تونی (کودی اسمیت-مک فی) در سریال گالیپولی چنین شخصیت جوانی است.

علیرغم اینکه این جوان ۱۷ ساله به سن قانونی نرسیده است، مدارک لازم را جعل می کند تا بتواند در نبرد در شبه جزیره گالیپولی به برادر بزرگ ترش بپیوندد. او به زودی از واقعیت های ترسناک و خشن جنگ آگاه می شود.

گالیپولی سریالی درباره اتفاقات غیرمنتظره است. این سریال نشان می دهد که وقتی گلوله ها به پرواز در نمی آیند چه اتفاقی می افتد و از این رو جنبه انسانی افراد حاضر در جنگ را به تصویر می کشد. بنابراین بینندگان می‌توانند منتظر شوخی‌هایی درباره باد معده و لحظات غیرعادی باشند که در آن طرف‌های متخاصم لحظاتی را برای تخلیه کردن اجساد مردگان از جنگ دست می کشند، در حالی که بر سر یکدیگر فریاد می زنند.

به دلیل این رویکرد، این سریال مانند یک سخنرانی در مورد تاریخ نیز جلوه می کند. زمانی که تیتراژ پایانی قسمت آخر بالا می رود، هر بیننده ای دانش دایره المعارفی و قابل توجهی در مورد کارزار نظامی گالیپولی در سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۶ خواهد داشت و اینکه چگونه این نبرد به شکل گیری هویت ملی نیوزیلند و استرالیا کمک کرد.

۷- The Fall of the Empire (2005)

باور عمومی بر این است که اگر کشورهای درگیر جاسوسان بهتری داشتند، جنگ جهانی اول می توانست تلفات کمتری داشته باشد. بریتانیکا این موضوع را به صراحت بیان کرده و تصریح می کند که این درگیری “اغلب در نگاه به گذشته به عنوان یک شکست غم انگیز اطلاعاتی ذکر می شود.”

در آغاز جنگ، بیشتر کشورها شبکه‌های جاسوسی قوی را که اکنون دارند، نداشتند، و سریال The Fall of the Empire به بررسی وضعیت روسیه در آن دوران می‌پردازد. وقایع این سریال از نگاه یک افسر ضد جاسوسی روسی به نام سرگئی پاولوویچ کوستین (الکساندر بالوف) روایت می شود، جایی که او در تلاش است تا از منابع محدود خود حداکثر استفاده را ببرد، در حالی که از حلقه های بوروکراسی او را درمانده کرده است.

سریال The Fall of the Empire همان کاری را می کند که اکثر سریال های جاسوسی خوب انجام می دهند. دیالوگ های جاسوسی استانداردی در این سریال وجود دارد مانند “اتاق را تمیز کنید!”، “سوژه خنثی شده است”، “شما تصویر دارید؟”، “دارایی لو رفته است”، و “ما باید این را مهار کنیم.”

مهمتر از همه، این سریال به همه یادآوری می کند که جنگ چیزی بیشتر از جنگیدن و دستور دادن است. به طور کلی، در اینجا واقعیت و داستان به زیبایی ترکیب شده اند. هیچ‌کدام از شخصیت‌های اصلی در واقعیت وجود نداشته اند، اما شخصیت‌های مکملی مانند لاور کورنیلوف و نادژدا کروپسکایا همگی بیش از یک قرن پیش در زمان جنگ جهانی اول وجود واقعی داشته اند.

۶- ۳۷ Days (2014)

سریال «۳۷ روز» در واقع اشاره به مدت زمانی است که پس از ترور آرشیدوک فرانتس فردیناند اتریش طول کشید تا بریتانیا به آلمان اعلان جنگ کند. ورود بریتانیا به طور رسمی شروع جنگ را مشخص کرد و سریال ۳۷ Days به بررسی آنچه در طول سه هفته قبل از این تصمیم‌ مهم رخ داده است، می‌پردازد.

بنابراین، این سریال بینندگان را از وحشت میدان نبرد دور می‌کند و آن‌ها را به اتاق‌های اعضای کابینه دولت بریتانیا می‌برد، جایی که سیاستمداران و ژنرال‌های جنگ‌افروز استراتژی‌های خود را طراحی کرده و بهترین راه را برای نشان دادن قدرت نظامی خود پیدا می‌کنند.

چیزی که بلافاصله با تماشای ۳۷ Days مشخص می شود این است که در وقوع جنگ جهانی اول چیزی بیش از قتل یک آرشیدوک وجود داشت. ناسیونالیسم، امپریالیسم و ​​انواع دیگر «ایسم ها» به هر طریقی به وقوع جنگ کمک کردند. بیشتر شبیه یک درگیری لفظی و دیس زدن در دنیای رپ بوده است.

بریتانیا خواهان این جنگ نبود و وزیر خارجه وقت، سر ادوارد گری سعی کرد تا حد امکان با روند دیپلماتیک با این مسئله روبرو شود. با این حال، یک ترانه “دیس” توسط دشمن ضبط شده بود، و بریتانیایی ها نیز باید به آن پاسخ می دادند. بنابراین، در اینجا با سریالی مواجه خواهید بود که احتمالاً طرفداران فیلم‌های تریلر سیاسی را راضی می‌کند، همانطور که دوستداران تاریخ را خرسند خواهد کرد. هر قسمت که می گذرد، به مخاطب یادآوری می شود که چند روز تا شروع جنگ باقی مانده است.

۵- Wings (1977-1978)

نباید این سریال با فیلمی برنده بهترین فیلم اسکار در سال ۱۹۲۷ به همین نام اشتباه گرفت. سریال Wings مسیر کاری شهروندی بریتانیایی به نام آلن فارمر را دنبال می کند، روایتی که از روزهای فعالیتش به عنوان آهنگر شروع می شود و تا دوران خدمتش به عنوان خلبان جنگنده در طول جنگ جهانی اول ادامه می یابد.

همچنین فارمر دوستی دارد که هیچ کس آرزوی داشتنش را ندارد. این مرد بی وفا به نام گیلیون به محض اینکه اخباری غیرواقعی در مورد مرگ این خلبان پخش می شود، به دوست دختر فارمر نزدیک شده و با او وارد رابطه می شود. عموم مردم تمایل دارند تصور کنند که هر بخش نظامی با دیگر بخش ها هماهنگ هستند، اما هرگز اینطور نیست.

سریال Wings فاش می کند که خلبانان به دلیل تحصیلات عالیه و حقوق بالاتر، همیشه به چشم تحقیر به سربازان داخل سنگرها نگاه می کردند. به این ترتیب، فارمر با وجود اینکه مانند دیگر خلبانان همرزمش بدجنس نیست، با خشم و تحقیر افسران ارشدتر مواجه می‌شود.

شاید به دلیل بودجه محدود، سکانس های پرواز در سطح Top Gun نیستند، اما بعید است بینندگان از این موضوع عصبانی شوند. هر نقصی که این سریال در زمینه نبردهای تن به تن هوایی رضایت بخش دارد، در حوزه داستان و دیالوگ جبران می شود.

۴- ۱۹۱۵ (۱۹۸۲)

بر اساس رمان راجر مک‌دونالد به نام ۱۹۱۵: A Novel of Gallipoli، سریال ۱۹۱۵، داستانی در مورد بلوغ است که سرگذشت دو نوجوان به نام های والتر (اسکات مک گرگور) و بیلی (اسکات برگس) را دنبال می‌کند که از نوجوانان لجباز روستاهای استرالیا به سربازانی سرخورده تبدیل می‌شوند، بعد از اینکه به عنوان اولین نیروی امپراتوری استرالیا (AIF) در جنگ جهانی اول شرکت می کنند.

مانند بسیاری از جوانان دیگر در آن زمان، آنها برای به جنگ رفتن ثبت نام می کنند و معتقدند که این یک تجربه لذت بخش است که با شوخی، دشمن کُشی و هیجان همراه خواهد بود، اما متوجه می شوند که میدان جنگ شکل دیگری از جهنم است.

سکانس‌های نبرد در سریال جنگی ۱۹۱۵ چیزی است که بینندگان قبلاً ندیده‌اند. داستانی که قبل از رفتن این دو مرد به جنگ روایت می شود، چیزی است که این سریال را به یکی از بهترین ها در ژانر خود تبدیل می کند. قبل از اینکه بیلی بتواند با اسلحه اش شلیک کند، نشان داده می شود که او پسر جوانی با شخصیت زن باره گی است که دخترهای زیادی را دور خود جمع می کند. او حال و هوای یک پسر بد را داشته و آنقدر جذاب است که هم زنان مجرد و هم زن متاهل به او پیشنهاد رابطه می دهند.

از طرف دیگر، والتر مودب تر و خجالتی تر است، اما این مانع از دوست شدن این نمی شود. در حالی که این سریال به ماجرای دوستی شخصیت های اصلی می پردازد، بینندگان با فیلمبرداری خیزه کننده ای همراه با مناظر زیبا روبرو می شوند.

سکانس هایی از میخانه‌ها، ایستگاه‌های راه‌آهن، و مزرعه‌های بزرگ… و خیلی مناظره خیره کننده دیگر در این سریال وجود دارد که نشان می دهند زندگی در دنیای بدون جنگ چقدر زیباست (و باید باشد).

۳- Parade’s End (2012)

سال‌ها قبل از اینکه بندیکت کامبربچ پورتال‌هایی را به سوی جهان های چندگانه باز کند و مرد عنکبوتی را به باد تمسخر بگیرد، او اشراف زاده ای بریتانیایی به نام کریستوفر تیتجنز در سریال Parade’s End بود. در این سریال، دردسرهای این استاد آمار دولتی دقیقاً مربوط به جنگ نیست.

او یک همسر خیانتکار دارد و اتفاقاً عاشق یک زن جوان مدافع حق رأی زنان نیز شده است. در حالی که او مشغول فکر کردن و تصمیم گیری برای مدیریت اتفاقات اخیر زندگی اش است، وحشت جنگ جهانی اول از راه می رسد.

تیم گودمن در نقد خود برای هالیوود ریپورتر ، از این سریال به عنوان «نسخه خاص تر دانتون ابی» یاد می کند، زیرا «کمتر آبکی است». این تعاریف از سریال فوق ماندگار شده و بسیاری از منتقدان آن را با یکی از بهترین سریال ها در مورد دهه ۲۰ مقایسه می‌کنند.

مطمئناً، Parade’s End پیچیده‌تر است، اما این بازی های فوق‌العاده‌ بازیگران است که آن را قادر می‌سازد درخشان تر باشد. کامبربچ به خاطر بازی اش در این سریال نامزد جایزه امی شد در حالی که ربکا هال (بازیگر نقش همسر لاقید کریسی) نامزد جایزه بفتا شد.

این دو بازیگر نقش اصلی به طرز شگفت انگیزی دیدگاه‌های اخلاقی متناقض شخصیت‌هایشان را به مخاطب منتقل می‌کنند که آن‌ها را به یک اندازه دوست‌داشتنی و نفرت‌انگیز می‌سازد.

۲- When We Go to War (2015)

داستان سریال When We Go to War حول خانواده کارآفرین اسمیت در اوکلند، نیوزیلند است و نشان می‌دهد که زندگی اعضای آن قبل (و در طول جنگ) چگونه بوده است. طرح داستان بر اساس یک سری نامه بنیان نهاده شده است، بنابراین هر قسمت عمدتاً بر اساس ارتباط نوشتاری بین یک شخصیت با شخصیت دیگر است.

بسیاری از رویدادهای سریال در اسکندریه رخ می دهد و دلیل خوبی برای آن وجود دارد. در طول جنگ جهانی اول، متفقین امیدوار بودند که این منطقه را نابود کنند زیرا یک مرکز راه آهن استراتژیک برای امپراتوری عثمانی بود. طرح سریال بهترین چیز در مورد آن نیست … بلکه نقطه قوت این سریال شخصیت های آن هستند.

چه یک پرستار فمینیست پیشرو باشد که به همان اندازه که از انجام کالبد شکافی لذت می‌برد از رابطه جنسی نیز لذت می‌برد، یا یک عضو خانواده شناخته شده که ترجیح می‌دهد وقت خود را به دود کردن تریاک بگذراند تا اینکه برای رفتن جنگ پیشقدم شود، بنابران در این سریال شخصیت های جذاب کم نیستند.

همچنین سریال When We Go to War به بررسی بسیاری از مسائل اجتماعی که در موازات جنگ جریان دارند نیز می پردازد. به عنوان مثال، اعضای چندین قبیله نیوزیلندی با پیوستن به ارتش مخالفت می کردند زیرا می ترسیدند پس از رفتن به میدان نبرد، زمین هایشان به سرقت برود. در همین راستا، یک داستان فرعی حقوقی برای تکمیل داستان های جنگ و عاشقانه این سریال نیز وجود دارد.

۱-The Passing Bells (2014)

The Passing Bells داستان های موازی از هر دو طرف شکاف جنگ جهانی اول را روایت می کند. یکی از شخصیت های اصلی یک شخصیت آلمانی، مایکل (جک لودن) و دیگری بریتانیایی، تامی (پاتریک گیبسون) است.

هر دو مرد در آغاز جنگ به ارتش ملحق می شوند و با چالش های مختلف ناشی از شغل و زندگی شخصی خود مواجه هستند. در برهه ای از داستان، داستان‌های آن‌ها به هم گره می‌خورد، جایی که مایکل اکنون اسیر جنگی است و تامی یکی از سربازانی است که از اسیران محافظت می‌کند.

طرفداران ژانر جنگی که به دنبال یک درام جنگی مناسب برای تماشا در کنار خانواده هستند، باید به The Passing Bells راضی باشند. سناریو این سریال توسط تونی جردن نوشته شده است (نویسنده ای که بیشتر برای سریال The Eastenders شناخته شده است).

علیرغم عدم وجود خونریزی و کشتار، این سریال هرگز سریال کسل کننده ای نیست. لحظات قدرتمند زیادی در سریال وجود دارد، مانند زمانی که تامی، که قبلاً از کشیدن نقاشی پرندگان در خانه لذت می برد، در داخل گل و لای خندق های جنگ جهانی اول یک نقاشی دیگر می کشد.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • قتل دختر به دست پدر/ دخترم بعد از طلاق می‌خواست مستقل زندگی کند
  • با دوری از این ۱۵ عامل به زوال عقل زودرس در جوانی دچار نمی‌شوید
  • کنایه آذری جهرمی به خبرگزاری دولت در مورد کاهش آمار طلاق در کشور: آمارِ دروغ ، دروغِ آماری
  • نگاهی گذرا به زندگی و آثار یکی از مفاخر فرهنگی شهرستان سقز
  • دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: نگه‌داری از توله سگ و گربه جای فرزندان را گرفته است/ آمار تکان دهنده از ازدواج و طلاق
  • عوامل خطر « زوال عقل زودرس » را بشناسید
  • ۱۰ سریال جنگی دیدنی در مورد جنگ جهانی اول؛ از Women at War تا Parade’s End
  • کاهش ازدواج و طلاق در کردستان در سال گذشته
  • کاهش ازدواج و طلاق در کردستان طی سال گذشته
  • طلاق از شوهر به‌خاطر خیلی خوب‌بودن!